داستان درباره یک دختر به نام " نامخینگ " فارغ التحصیل جدیده که رفته برای استخدام در شرکت فاه پراچاناکون که " پایو " پسر خوشتیپ مدیر عامل اون شرکته ، حالا نام که میخاد به هر طریقی خود شیرینی کنه و عضوی از این شرکت بشه حاضره هر کاری کنه که از قضا خبری تو شرکت پخش میشه که خواهر پایو به خون نیاز داره ، حالا نام یه فرصت برای خودشیرینی داره که همین قضیه سبب آشنایی اون و مدیر شرکتشون میشه و...

 لالیتا پس از تحمل آزارهای جسمی و روانی مداوم از سوی شوهر خیانتکارش و کنترل مادرشوهر، دلش برای تحمل ازدواجش بسیار شکسته است. وقتی او به دنبال طلاق است، پدرش او را قبول نمیکند ، زندگی لالیتا از بدو تولد تحت کنترل یک مرد بوده است، اما پس از طلاق، لالیتا سفری برای خودسازی و پیشرفت را آغاز می کند تا ثابت کند هیچ دختری برای تعیین ارزش خود به مرد نیاز ندارد. افسوس که جاده پر از موانع است. اما لالیتا مصمم است. او به عنوان یک مدل شروع به کار می کند. در طول راه، لالیتا با تویی ملاقات می‌کند که می‌خواهد قلب شکسته‌اش را التیام بخشد، اعتماد به نفس او را تقویت کند ....

گستارا خانواده خود و رئیس گروه تانپوپ را در یک سانحه هوایی غم انگیز از دست می دهد. دختر بزرگ او" متینه " به طور معجزه آسایی از این تصادف جان سالم به در می برد. مدت کوتاهی پس از درگذشت اعضا به عنوان رئیس جدید شرکت ارتقا پیدا میکند . متینه از این ترفیع راضی نیست زیرا معتقد است که سقوط هواپیما نقشه گتسارا برای قتل پدرش بوده است.  احساس گستارا نسبت به وایو فراتر از عشق بین نامادری و پسر است. وایو تصمیم می گیرد در تایلند بماند تا با متینه حقیقت حادثه را بیابد اما ...