ویراج ، از دور نقاب و نماد یک پسر خوب از یک خانواده پولدار است اما در حالی که او پسری به شدت خودخواه و زورگو و عصبی و سنگدل است ، که رئیس بزرگترین باند مافیا هندوستان را تشکیل میدهد ، انطرف کاویا ، که دختری جسور و مهربان است که پدرش با ویراج همکاری میکند ، به دلیل یه سوتفاهم ساده که ویراج تصور میکند پدر کاویا به اون خیانت کرده ، ویراج کاویا را در عمارتش به اسارت میکشد و هیچ تصمیم ندارد بیخیال طعمه یا شکار خود شود اما ...

سلطان خان که پسری به شدت زورگو و خودخواهه و تابحال به هرچی خواسته توسط مقام و ثروتش رسیده ، یک روز برای رسیدن به محل کارش مجبور میشه سوار اتوبوس های بین شهری بشه و در اونجا نگین دختری فقیر که تو شرکت اتوبوس رانی کار میکنه رو میبینه و در یک نگاه عاشق اون میشه ، سلطان که تابحال دست رو هرکسی گذاشته جواب رد نشنیده ، و برای  همه رابطه با سلطان یک افتخار محسوب میشد ، به نگین پیشنهاد میده اما با مخالفت نگین روبه رو میشه ، چموش بازی های نگین و وسواس فکری که سلطان خان نسبت بهش پیدا میکنه شدت پیدا میکنه تا زمانی که دست به زور میزنه اما نمیدونه که نگین قرار نیست کوتاه بیاد ...

الام که پسری نجیب زاده هست و شرکت خانوادگیشونو اداره میکنه از نظر بقیه به شدت مهربون و صاف و صادقه اما هیچکس نمیدونه که این نقابی هست که الام وقتی کنار خانوادشه رو صورتشه تا هیچکس چهره واقعی و بد ذاتی اونو نبینه ، الام در اصل خرید و فروش دختر میکنه و از این جهت ، سعی میکنه به هر دختری که زیبا و صد البته محتاج پوله نزدیک بشه تا بتونه به یه طریقی اونو سمت خودش بکشه و به هوای استخدام در شرکت ، طعمه ای کنه برای شکارچی ها ، از اونطرف مریم دختری فقیر و خونواده داری هست که از نظر الام طعمه به شدت جذاب و زیبایی هست که میتونه با اون پول زیادی بدست بیاره ، سعی میکنه به مریم نزدیکش بشه اما ...

" شمشیر " تک پسر خانواده سیاستمدارو پولدار هست که شمشیر با اینکه تو رفاه و آرامش بزرگ شده ،  چون از پدرش محبتی ندیده تبدیل شده به پسری به شدت عصبی و لجباز و خودخواه که تصور میکنه چون پولداره هر چیزیو بخواد میتونه بدست بیاره و هیچکس حق نداره بهش نه بگه  ، شمشیر که بخاطر لجبازی با پدرش ، تو مسابقات غیر قانونی شرکت میکنه ، همین مسابقه سبب آشنایی اون با دختری ساده از یک خانواده معمولی به نام " مهک " میشه که تو نگاه اول ، شمشیر عاشق و دلباخته مهک میشه ، شمشیر حاضر میشه هرکاری کنه تا دل مهک رو بدست بیاره اما وقتی میبینه مهک حاضر به پذیرفتن عشق اون نیست ، تصمیم میگیره مهک رو به زور مال خودش کنه ...

داستان در مورد پسر یکی یه دونه خانواده پولدار هست که معتاد به الکل و کلا یه عوضی تمام عیاره و از اینکه با دختر جماعت بازی کنه لذت میبره ، اما در بین همه کثافت کاریاش یه دختر نجیب و سربه زیر وقتی پاشو میزاره خونه پسره ، پسره فکر میکنه ایشونم از اون دسته دختراس که دست نزده وا میره اما خبر نداره که دختره مقید و مومنه ، و اجازه نمیده هرکسی نزدیکش بشه و بهش دست درازی کنه همین مسبب حریص شدنش میشه و تصمیم میگیره به هر نحوی شده دخترو عاشق خودش کنه اما وقتی کنترل اوضاع از دستش خارج میشه که میفهمه خودش عاشق شده و ...

داستان پسری به اسم عادل که یه پسر روانی تمام عیار و بینهایت متعصب و غیرتیه ، که تک پسر یه خونواده پولداره که تابحال کسی رو حرفش حرف نزدنه ، از طرفی رعنا دختری شجاع و فمنیسته کع پدرشو از دست میده و سر و کله عموی پولدارش پیدا میشه تصمیم میگیره اینارو ببره خونه خودش بمونن ، که روز اول آشنایی عادل و رعنا با دعوا بوده ، اما بعد ها عادل از چموش بازی های دختره خوشش میاد و میخاد اون فقط برای خودش نگه داره و نمیزاره هیچکس حتی بهش نگاه کنه ، همه چیز داشت اروم پیش میرفت تا اینکه سر و کله پسر عمه عادل پیدا میشه و میخاد از رعنا خواستگاری کنه که کم کم خوی حیوانی عادل با به اسارت گرفتن رعنا و دزدیدن رعنا خودشو نشون میده اما ...