داوان دختری ثروتمند و فاسده، بهترین تفریحش اغوا کردن مرداییه که نامزد دارن، همه ازش متنفرن و دوست دارن بمیره، پدرش قبل مرگ تصمیم میگیره داوان رو آدم کنه. اون وصیت میکنه که داون باید با پسر دوستش، کان ازدواج کنه وگرنه از ارث محروم میشه، داوان و کان با هم نامزد میشن ولی این دختر خراب تر از این حرفاس. پدر داوان میمیره و از این جریان دو سال میگذره و داوان متعهد نیست. همه چی عین سابق پیش میره تا اینکه داوان تصادف میکنه و حافظه شو از دست میده،حالا داوان شخصیت دیگه ای داره،اون مهربون،خون گرم و باحیاس ولی دیگران باورش ندارن، کان هم مثل بقیه. کان حالا سر دوراهیه. از یه طرف از این دختر متنفره و طرفی قولی که به دوست پدرش داده رو باید عملی کنه...

نونا دختری ثروتمند ولی با قلبی مهربونه،اون با مادرش زندگی میکرد که اون به نونا گفته بود که پدرش سالهاست که فوت شده ولی یک روز نامه ای از پدرش رو میبینه و متوجه میشه این نامه مال شش ماه پیشه و متوجه میشه پدرش زنده اس اون میره جنوب تایلند با یک ماشین تصادف میکنه صاحب ماشین یه پسر خوتیپ و مزرعه دار به اسم نای سینگه،نونا خودش رو یه دختر فقیر بدبخت معرفی میکنه و سینگ دلش به حالش میسوزه و بهش تو مزرعه کارمیده ،پدر نونا دوست و همکاره سینگه و نونا متوجه این موضوع میشه ، نونا حسابی برای پدرش خودش رو لوس میکنه و پدرش هم با دیدن نونا، حس پدرانش گل میکنه ولی خبر نداره این همون دختر خودشه، سینگ با دیدن این صحنه ها عصبانی میشه و....

داستان پسری به اسم عادل که یه پسر روانی تمام عیار و بینهایت متعصب و غیرتیه ، که تک پسر یه خونواده پولداره که تابحال کسی رو حرفش حرف نزدنه ، از طرفی رعنا دختری شجاع و فمنیسته کع پدرشو از دست میده و سر و کله عموی پولدارش پیدا میشه تصمیم میگیره اینارو ببره خونه خودش بمونن ، که روز اول آشنایی عادل و رعنا با دعوا بوده ، اما بعد ها عادل از چموش بازی های دختره خوشش میاد و میخاد اون فقط برای خودش نگه داره و نمیزاره هیچکس حتی بهش نگاه کنه ، همه چیز داشت اروم پیش میرفت تا اینکه سر و کله پسر عمه عادل پیدا میشه و میخاد از رعنا خواستگاری کنه که کم کم خوی حیوانی عادل با به اسارت گرفتن رعنا و دزدیدن رعنا خودشو نشون میده اما ...

پدران پاتاوی و چیتچابا با هم تجارتی موفق ایجاد کرده بودن اما پدر چیتپابا به شریکش خیانت میکنه و باعث میشه که پدر پاتاویی تمام داراییشو از دست بده و بعد هم خودکشی میکنه ،پاتاوی حالا تبدیل به یک تاجر میلیونر شده و حالا برگشته که انتقام پدرشو بگیره. چیتچابا که تازه فارغ التحصیل شده و فرانسه زندگی میکرده تصمیم داره که به تایلند برگرده ، وقتی برمیگرده متوجه میشه که پدرش همه مال و اموالشو در قمار به پاتاوی باخته و وقتی امارتشونو هم میبازه پدرش خودکشی میکنه و چیتچاا تصمیم میگره در ازای برگردوندن امارتش یکسال معشوقه پاتاوی باشه اما به خودش هم قول داد که حتما انتقام مرگ پدرشو بگیره، اما چی میشه که عشق هم در این انتقام وارد بشه؟

داستان غم انگیز عشق سونگ سوئن یک مرد از یک خانواده ثروتمند و یک وکیل باهوش زیبا را روایت میکند